رضا امیرخانی نویسندهای است که بیشتر به واسطهی کارهای داستانیاش، نظیر «منِ او»، شناخته میشود. با این حال به نظر من کارهای غیرداستانیاش از جنبههایی درخشانتر از آثار داستانیاش است. «نفحات نفت»، «داستان سیستان»، «نشت نشاء» و «جانستان کابلستان».
اخیرا جانستان کابلستان را خواندم که شرح مسافرت بیهوای او و خانوادهاش است به افغانستان در بحبوحهی حوادث پس از انتخابات 88 . کتاب ضعفهایی دارد، اما بخشهایی داشت که باعث شد در انتها از خواندنش پشیمان نشوم. دید متفاوتی که این کتاب از جامعهی افغانستان به فرد میدهد، حتی اگر بهروز نباشد (هرچه باشد ده سالی از آن موقع گذشته)، باز هم ارزش وقت گذاشتن را دارد.
از جذابیتها این کتاب برای من تحلیلهای جالبی بود که امیرخانی در خلال متن سفرنامهاش نگاشته. تکه متنی که در ادامه میآورم یکی از همین تحلیلهاست. البته لازم به ذکر است که پاراگرافهای بعدی نظرات امیرخانی است، نه من و انتشار آنها در طفرهزن به این معنا نیست که با آن تمام و کمال موافقم. به سبک همهی کتابهای امیرخانی: رسمالخط این متن مطابق با دیدگاه مؤلف است.
این مجلس برای من بسیار آموزنده است و دوستداشتنی. ما که در هوای تشیع نفس میکشیم هیچگاه به فاصلهی میان طریقت و شریعت نیاندیشیدهایم. چنان هیات و تکیه و حسینیه با منبر و مسجد و محراب ممزوج شدهاند و چندان روحانی و آخوند به پیر و مرشد نزدیکند که هیچگاه نیازی ندیدهایم تا فتوتنامهها را کنار رسالهها بگذاریم. اصلا به همین دلیل خانقاهها رفتهرفته کنار رفتهاند و حتا امروز نیز فاصلهی مسجد و حسینیه چندان معنادار نیست.
اما به جز تشیع در باقی مکاتب فاصلهای جدی هست میان طریقت و شریعت. شاید در میان اهل تشیع، طریقتگرایان افراطی را مطرود بدانیم و نیازی به مجالسی خارج از مجالس متعارف احساس نکنیم، اما در مکاتب دیگر قصه گونهای دیگر دارد. در سایر مکاتب جریانهای طریقتی راه نجات از شریعت خشک است.
مجلس سماع از این دستی که نگاشتم یعنی یک گام دور شدن از طالبان؛ یعنی یک قدم دور شدن از عملیات انتحاری بر ضد پیروان سایر مکاتب. مجلس سماع از آن رنگی که در قونیه هست یا از این رنگی که در مزار دیدم، شاید عالم حوزهنشین ما را خوش نیاید، اما سدی است برای جلوگیری از نفوذ وهابیت.
دینی با این رنگ قطعا برتر مینشیند از دینی بدون رنگ. دین بدون رنگ، دین شریعتمدار محض، همان دینی است که در مدارس دیوبندی پاکستان تدریس میشود و به مرور، همریخت میشود با وهابیت. با همان عقاید تند صفر و یکی. نوع دفاع فرقهی دیوبندی از مذهب حنفی و عدم تحمل نظر مخالف، شباهتهای رفتاری فراوانی دارد با انسداد اجتهاد و در حقیقت، تعطیلی عقل در مرام وهابیت. وهابیت -با کمی اغماض- یعنی شریعت بدون طریقت.
و اگر ما میتوانستیم طلاب افغانی را به عوض مدارس دیوبندی، جیش صحابه و در حقیقت آموختن آموزههای وهابیت، در مدارس کشورمان آموزش دهیم، نه فقط افغانستان را از گرفتاری طالبان میرهاندیم، بلکه امروز نگران نفوذ وهابیت در میان اهل تسنن خود نبودیم. بد کِشتیم و بد میدرویم…
اتفاق عجیبی که این مجلس سماع به ذهنم متبادر میکند رابطهی میان طالبان است و القاعده. یا حتا دقیقتر، رابطهی میان وهابیت و القاعده.
وهابیت، آموزههای مدارس دیوبندی و آنچه ملامحمدعمر را میسازد، ریشه در سنت دارد، اما القاعده، رفتارهای کور تروریستی، استفاده از تکنولوژی روزآمد برای اهداف ناجوانمردانه و آنچه اسامه بن لادن را میسازد، ریشه در مدرنیته دارد. این دوگانهگی چهگونه آیندهای را برای این جنبش رقم خواهد زد؟
اتفاقا با آنچه ریشه در مدرنیته دارد، مذاکره و مجادله و حتا مخاصمه راحت است و سهل. گرفتاری در مباحثهی با طالب دیوبندی و وهابی است که دل در گرو سنت ناپسندیدهی خود دارد.
سالهاست که مطمئنم ما بایستی تفاوت سید حسن نصرالله را با اسامه بن لادن برای جهانیان شرح دهیم. و همین یعنی تفاوت ما با ایشان؛ تفاوت پیروان ولایت فقیه با پیروان القاعده.
آیا ما نیز گرفتار همین مشکل هستیم؟ ریشه در سنتهای غیرعقلانی و تنه در دنیای مدرن؟ ریشه در عقاید شریعتمحور سنتی و تنه در کشاکش حکمرانی در دنیای مدرن؟
من هرگز انقلاب اسلامی را پدیدهای سنتی یا حتا سنتگرا نمیدانم. انقلاب اسلامی ایران یک پدیدهی عمیقا مدرن است و برای همین این دوگانهگی در ذات انقلاب اسلامی وجود ندارد و باز به همین دلیلِ مدرن بودن انقلاب اسلامی، اساس پروتستانیزمِ شیعی بیمعنا است. (کاملا به خلاف نظر موافقان افراطی که انقلاب را بازگشت به سنت مینامند و عملا راه را برای مخالفان افراطی طرفدار پروتستانیزمِ شیعی هموار میکنند.)
امام خمینی چرا پدیدهای به نام جمهوری اسلامی را طرح میکند؟ و در چه شرایطی آن را مطرح میکند؟ آیا میتوان پذیرفت که هیچ عالم شیعی تقربی به موضوع حکومت دینی نداشته است؟
به گمان من در حکومت سنتی، ذات حکومت ممزوج است با رفتارهایی خشن. مصلحت حکم میکند که سلطان چشم در بیاورد و گوش ببرد و شانه سوراخ کند تا عین باشد و سمع باشد و ذوالاکتاف. سلطان چارهای ندارد تا برای گرفتن خراج از اخلاقیات بکاهد و بر مبلغ افزاید. و در این میان، عالم دینی، شیرینعقل نیست که دین را پیوند بزند به چنین سلطنت وحشیانهای. پس کار قیصر را به قیصر وامیگذارند و همین که گهگاهی برای دنیا و آخرت بندهگان کاری کنند، میشود اهم تکالیف اجتماعی! کار که خیلی گره بخورد، دست اجانب که خیلی رو شود، تحریم تنباکو و فتوای جهان و از این دست میشود بالاترین قسمت اجتماعی فقه. اما حضرت امام سید روحالله خمینی، که از نوجوانی گرفتار صحن مجلس شورای ملی میشود و مدرس و بعدتر کاشانی را تجربه میکند، رهیافتی دیگرگون مییابد. وی کشف میکند در دنیای مدرن، امکان وقوع حکومت دینی را. پس، حکومت دینی ما چیزی است پس از رنسانس در جان روحانیت و نه پیش از آن. و همین باعث میشود تا امام، عمر بگذارد برای براندازی سلطنت. به خلاف علمای ماضی و حتا روشنفکران که هیچکدام طرحی خارج از سلطنت، دست بالا سلطنت مشروطه در ذهن نداشتند.
پس انقلاب اسلامی ایران اساسا پدیدهای است مدرن و در دنیای مدرن معنا مییابد. فقط کمی بیاندیشیم که چرا امام خمینی بعد از تبعید عراق و دورهی نهضتسازی، به گزینهی پاریس -در مقابل گزینههای شرقی- برای ادامهی تبعید اعتراضی نمیکند. کمی بیاندیشیم که چرا امام در نوفللوشاتو روزی چند ساعت را برای مصاحبههای پرشمارش وقت میگذارد؟ مگر نه این که رسانه، مهمترین سلاح و سرمایه است در دنیای مدرن؟ ابزار او برای مبارزه چیست؟ چرا او با مبارزهی مسلحانه مخالفت میکند و مبارزهی فرهنگی و مردمی را مهمترین راه اسقاط سلطنت پهلوی -به عنوان کارگذار آمریکا- میداند؟ در زمان او نوار کاست، به عنوان مدیوم انتقال پیام، آیا مدرنترین ابزار نیست؟ به یاد بیاوریم که پیش از انتشار نوارهای سخنرانی امام، در خانهی بسیاری از متدینان حتا دستگاه پخش و ضبط صوت وجود نداشته است. همهی اینها نشان میدهد که انقلاب اسلامی با شناخت اقتضائات دنیای مدرن و استفادهی از آنها به پیروزی میرسد… فتامل…
و حالا اگر مسوولی میانی در همین جمهوری اسلامی مصلحت را در این ببیند که مثلا برای سرکوب آشوبهای خیابانی پس از انتخابات، به جای یک رفتار مدرن، مثلا با ماشین آبپاش که از صد سال پیش در اروپا مرسوم بوده است، از لباس شخصی و زنجیر و میلگرد استفاده کند، او فقط یک خطای ساده مرتکب نشده است. خطای او یک خطای ساده نیست که بگوییم افکار عمومی نسبت به این رفتار معترض خواهند بود… خطای او یک خطای ریشهای است. او از ابزار دنیای سنتی در یک پدیدهی مدرن استفاده کرده است. او یک خطا در مورد انقلاب اسلامی نکرده است. او مثل حکومت همان سلطان سنتی، مصلحتی سنتی را لحاظ کرده است… پس با ذاتِ امروزی انقلاب اسلامی مخالفت کرده است و… فتاملتر!
از کتاب جانستان کابلستان، نوشتهی رضا امیرخانی، نشر افق (صفحهی گودریدز کتاب)