تاریخ چیست؟

درک یک پایان اثر جولین بارنز

در آخرین زنگ تاریخ سال، جو هانت نازنین، که شاگردان بی‌حال را از دوران تیودورها و استوارت‌ها، ویکتوریایی‌ها و ادواردی‌ها، به ظهور امپراتوری و سقوط بعدی آن برده بود، از ما خواست نگاه مجددی به همه‌ی این قرن‌ها بیندازیم و سعی کنیم نتیجه‌هایی بگیریم.

«شاید بتوانیم با این سوال به‌ظاهر ساده آغاز کنیم. تاریخ چیست؟ چه می‌گویی، وبستر؟»

اندکی شتاب‌زده جواب دادم: «تاریخ دروغ فاتحان است.»

«آره، می‌ترسیدم همین را بگویی. باشد، به‌شرطی که فراموش نکنید که خودفریبی شکست‌خوردگان هم هست. سیمپسون، تو چه می‌گویی؟»

کالین بیش از من آمادگی داشت. «تاریخ ساندویچ پیاز خام است، آقا.»

«به چه علت؟»

«پی در پی تکرار می‌شود، آقا. آروغ می‌زند. این را همین امسال بارها دیده‌ایم. همان قصه‌ی همیشگی، همان نوسان همیشگی بین خودکامگی و طغیان، بین جنگ و صلح، بین فقر و رفاه.»

«فکر نمی‌کنی خیلی بیش از ظرفیت یک ساندویچ باشد؟»

خندیدیم، بیش از آنچه جا داشت؛ خنده‌ی جنون‌آمیز آخر ثلث بود.

«فین؟»

«تاریخ یقینی است که در نقطه‌ی تلاقی نارسایی حافظه و نابسندگی مدارک حاصل می‌شود.»

«جداً؟ این را کجا پیدا کردی؟»

«در لاگرانژ، آقا. پاتریک لاگرانژ. فرانسوی است.»

«از اسمش پیداست. میل داری مثالی بیاوری؟»

«خودکشی رابسون، آقا.»

نفس‌ها به‌طرزی محسوس در سینه حبس شد و سرها بی‌محابا به‌سوی او چرخید. اما هانت نیز، مانند دیگر آموزگاران، جایگاهی ویژه برای ایدریئن قائل بود. بقیه‌ی ما هر وقت می‌خواستیم حرف تحریک آمیزی بزنیم، حمل بر بدبینی کودکانه می‌شد؛ یکی دیگر از جمله چیزهایی که باید مثل آدم‌های عاقل از آن فاصله می‌گرفتیم.

اما از حرف‌های تحریک‌آمیز ایدریئن به‌عنوان جست‌وجوی دشوار حقیقت استقبال می‌شد.

«این چه ربطی به موضوع ما دارد؟»

«این هم رویدادی‌ست تاریخی، آقا، ولو جزئی. منتها تازه. پس بدون شک می‌شود آن را تاریخ شمرد. می‌دانیم که او مرده است، می‌دانیم که او یک دوست‌دختر داشت، می‌دانیم که دختر باردار است، یا بود. دیگر چه در اختیار داریم؟ یک برگه مدرک، یادداشت خودکشی که نوشته «ببخش، مامان» – لااقل به گفته‌ی براون. آیا این یادداشت هنوز وجود دارد؟ یا از بین رفته؟ آیا رابسون انگیزه یا دلیل دیگری جز آنچه می‌دانیم داشته؟ وضع روحی‌اش چگونه بود؟ آیا یقین داریم بچه مال او بود؟ نه، نمی‌دانیم آقا، با این‌که چیزی از ماجرا نگذشته. خب، پنجاه سال دیگر که پدر و مادر او مرده‌اند و دوست‌دختر ناپدید شده و به‌هرحال دیگر میل ندارد او را به یاد بیاورد، ماجرای رابسون را چگونه می‌شود نوشت؟ متوجه نکته هستید آقا؟»

چشم‌ها همه به هانت دوخته شد، در فکر بودیم آیا ایدریئن این بار زیاده‌روی نکرده است. در این میان، کلمه‌ی «بارداری» مانند گرد گچ در هوا پرپر می‌زد. و نیز اشاره‌ی گستاخانه به پدر بودن کسی دیگر، و تصور زن‌جلب بودن رابسونِ شاگرد مدرسه… لختی طول کشید تا معلم پاسخ داد.

«متوجه نکته هستم، فین. ولی به‌نظرم تو تاریخ را دست‌کم می‌گیری. و احتمالاً تاریخ‌نویسان را. به‌عنوان معترضه، فرض کنیم رابسون بی‌نوا اهمیت تاریخی داشت. مورخین همیشه گرفتار نبود گواه و مدرک صریح درباره‌ی وقایع بوده‌اند. به این خو گرفته‌اند. و یادمان نرود که در پرونده‌ی حاضر تحقیقی صورت گرفته و بنابراین گزارش پزشک قانونی هم هست. چه بسا رابسون دفتر خاطرات روزانه هم داشته، یا نامه هم می‌نوشته و تلفن‌هایی هم می‌زده که مضمونشان در ذهن کسی مانده باشد. پدر و مادرش هم نامه‌های تسلیت دریافتی را لابد پاسخ داده‌اند. و پنجاه سال دیگر، با در نظر گرفتن میانگین احتمالی عمر در عصر حاضر، چند نفری از همشاگردی‌های او هنوز برای مصاحبه زنده‌اند. مسئله ممکن است آن‌قدرها که شما فکر می‌کنید پیچیده نباشد.»

«ولی هیچ چیز جای گواهی خود رابسون را نمی‌گیرد، آقا.»

«به تعبیری، نه. ولی مورخین هم لازم است توضیح و توجیه دست‌اندرکاران را در مورد حوادث با مقداری تردید نگاه کنند. چیزی که با گوشه‌ی چشمی به آینده گفته می‌شود معمولاً بسیار غیرقابل‌اعتماد است.»

«هرچه شما بگویید، آقا.»

«و حالات روحی را غالباً می‌توان از روی اعمال استنباط کرد. بعید است که زمامدار جبار برای از بین بردن دشمن به خط خود نامه بفرستد.»

«هرچه شما بگویید، آقا.»

«خب من این را می‌گویم.»

آیا این کلمه به کلمه‌ی بحث آن‌ها بود؟ تقریباً بی‌تردید نه. با این حال، از گفت‌وگوی آن‌ها بهتر از این چیزی به یاد من نمانده است.

از کتاب درک یک پایان، نوشته‌ی جولین بارنز، ترجمه‌ی حسن کامشاد، نشر نو (صفحه‌ی گودریدز کتاب)

نظر طفره‌زن: برای این کتاب، که برنده‌ی جایزه‌ی من بوکر هم شده، معرفی‌های زیادی نوشته شده. برای همین تصمیم گرفتم به‌جای معرفی کتاب، یک بخش کوتاه از کتاب رو اینجا بذارم. هرچند از روی این تکه‌متن نمی‌شه کل اثر رو قضاوت کرد و در عین حال نمی‌دونم کتاب رو به کی توصیه می‌کنم. اما خودم در حالی که فکر نمی‌کردم هرگز دلم بخواد این کتاب رو بخونم، خوندمش و عاشقش شدم و تبدیل به یکی از محبوب‌ترین کتاب‌هام شد. نظر مختصر خودم هم در گودریدز درباره‌اش نوشتم.