اوایل ورود کرونا به ایران که این مطلب رو نوشتم، میدونستم حالا حالاها قرار نیست کرونا دست از سرمون برداره، اما توی دلم آرزو میکردم این وسط معجزهای بشه، این همهگیری تموم بشه و بتونیم زودتر به زندگی عادی برگردیم. حدود چهارده ماه از اون زمان گذشته و بار دیگه بهم ثابت شده که دنیا کارخونهی برآورده کردن آرزوها نیست.
توی این مدت هیچ کسی نیست که زندگیش تحت تأثیر کرونا قرار نگرفته باشه. حتی کسایی که رعایت نمیکنن هم زندگیشون اثر پذیرفته. خیلیها بیکار شدن، خیلیها در آستانهی بیکاری قرار دارن، خیلیها از دوستان و آشنایان و عزیزانشون دور افتادن و خیلیها هم عزیز از دست دادن. سبک زندگیهامون اونقدر تغییر کرده که انگار آدمهایی که چهارده ماه پیش بدون دغدغهی مریض شدن بیرون میرفتن، به هم سر میزدن، خرید میکردن یا حتی به هم دست میدادن، ما نبودیم. خیلی دور و در عین حال خیلی نزدیک. حتی اگه همین فردا بگن همهگیری تموم شده و میتونین راحت باشین، باز هم فکر کنم مدتها طول بکشه که بتونیم روال عادی زندگیمون رو پی بگیریم که اونم قطعاً دیگه مثل قبل نمیشه. اصلاً عادیِ قبلاً الان غیرعادیه! بگذریم.
اون روز داشتم با خودم فکر میکردم که واقعاً کی بیشترین ضربه رو از این همهگیری عجیب و نحس خورده؟ پدربزرگ و مادربزرگها و افراد مسن؟ قبول دارم که خیلی بهشون فشار اومده. این افراد خیلی بیشتر از بقیه در معرض خطرن و واقعاً هم طی این مدت تنهاتر شدن. کدوممون میتونیم درد تنهاییشون رو درک کنیم؟ بهنظرم هیچکدوممون. مادربزرگ و پدربزرگی که عشق و دلگرمی زندگیشون نوههاشونن، حالا حتی برای بوسیدن و بغل کردنشون هم باید احتیاط کنن. پدر و مادر پیری که دلخوشیشون دور هم جمع شدن با دوستهاشون توی پارک یا دورهمی دوستانه بوده، حالا باید مدام احتیاط کنن و هر از گاهی هم خبر مرگ یکی از هم سن و سالهاشون رو بشنون.
کارگرها و تولیدکنندهها؟ اینا هم بدجوری ضربه خوردن. شغل کمتر، تعطیلیهای مداوم، سختی تهیه و گرونی روزبهروز مواد اولیه (ما ایرانیها بیشتر از بقیهی مردم جهان این رو حس کردیم). قبول دارم به این دسته هم فشار زیادی اومده. خیلیها از کار بیکار شدن، خیلیها ورشکست شدن و این در کنار فشار اقتصادی ناشی از گرونی و کم شدن درآمده. اگه بخوایم بعد شخصی آدمهای بزرگسال رو در نظر بگیریم، در کنار این فشارهای اقتصادی، فشارهای روحی و روانی شدیدی هم متحمل شدن. استرس بیماری یک طرف و کم شدن روابط اجتماعی از یک طرف دیگه بدجوری همه رو آزار داده. این کم شدن روابط اجتماعی، برای منی که در حالت عادی چندان اهل مراودهی حضوری با بقیه نبودم هم آزاردهنده شده، حالا بقیه که جای خود دارن.
اما بهنظرم محکمترین ضربهی کرونا به بچهها بوده. ضربهای که فکر کنم چند سال طول بکشه تا جای کبودیش به چشم بیاد. بچههای خیلی کوچیک شاید متوجه نشن کرونا چیه یا اصلاً نفهمن چرا باید این همه چیز رو رعایت کنن، اما قطعاً متوجه تغییر رفتار اطرافیانشون میشن. استرس والدین به اونها هم منتقل میشه. اون خاطرهای که از «زندگی عادی» توی ذهن ما حک شده و منتظریم تا بهش برگردیم، برای این بچهها سختتر قابل تصوره، چون تا چشم باز کردن یا به درک و فهم رسیدن، دنیا و اوضاعش رو اینطوری دیدن. تعطیلی مدرسهها و کمتر شدن رفتوآمدها قطعاً روی رشد اجتماعیشون اثر میذاره. چه بخوایم و چه نخوایم، «کودکی» دورهایه که اتفاقاتش تا آخر عمر روی زندگیمون اثر پیدا و پنهان داره. حالا فکر کنین اون طفلکیهایی که کودکیشون داره توی این دوران سیاه و سخت میگذره، توی بزرگسالی باید با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم کنن. خیلی از هم سن و سالهای من معتقدن نسل سوختهان که جوونیشون توی چنین دورهایه، اما من حس میکنم نسل سوخته اون بچههاییان که کودکیشون با این دوران مصادف شده.
این همهگیری روزی تموم میشه. درسته که اون روز ممکنه هنوز نزدیک نباشه (حداقل برای ما که توی ایرانیم) اما بالاخره فرا میرسه. آرزو دارم اون روز به عمر ما و همهی عزیزانمون قد بده. که بتونیم بیدغدغه ببینیمشون و غصههامون دیگه فقط غصههای روزمرهی یک شهروند ایرانی باشه. که بگیم چیزی که ما رو نکشت، قویترمون کرد. که اون روز هرچقدر خسته و زخمی، اما باز هم دور هم جمع بشیم و کمکم باور کنیم این دوره کابوس سختی بوده که بالاخره تموم شده. امیدوارم دنیا این بار نخواد قدرتنمایی کنه و باز هم اثبات کنه که کارخونهی برآورده کردن آرزوها نیست. چون هرچی که باشه، «سپیده از سیاهترین نقطهی شب شروع میشه».
به نظر شما کرونا بیشترین ضربه رو به چه افرادی زده؟
امیدوارم زودتر به روال عادی برگردیم.
منم با تو موافقم.
بچهها و افراد سوگوار بیشترین آسیب رو دیدن.