الان که دارم این متن رو مینویسم، از دیدن آخرین قسمت «پوست شیر» چند روز میگذره. میخواستم حرفها و چیزهایی رو که دربارهی این سریال بهنظرم رسید، اینجا بنویسم تا حداقل یادگاری بمونه.
قبل از اینکه حرفهام رو شروع کنم، باید دوتا نکته رو بگم:
- من منتقد سینما نیستم. اگه چیزی میگم یا مینویسم، صرفاً نظر بینندهای عادیه. خیلیهاش هم ممکنه سلیقهای باشه.
- اگه سریال رو تا انتها تماشا نکردین، خوندن این متن رو بذارین برای بعد از تموم کردن سریال. چون قراره مدام به بخشهایی از سریال ارجاع بدم و قاعدتاً داستان براتون لو میره.
– چقدر حرف میزنن اینا. حرف، حرف، حرف!
– حرف نمیزنن. توی این شهر سر و صدا زیاده. حرف کمه.
چی شد که سریال رو دیدم؟
من اونقدرها سریال ایرانی نگاه نمیکنم. قبل از همهگیر شدن شبکههای نمایش خانگی، منبع سریالهای ایرانی صدا و سیما بود که از حق نگذریم، توی دههی هشتاد سریالهای مناسبی تولید میکرد (عمدتاً طنز). اما الان بازار سریال ایرانی دست شبکههای نمایش خانگیه. این شبکهها خیلی از محدودیتهای صدا و سیما رو ندارن، اما باز هم اکثر تولیداتشون کیفیت بالایی نداره. با این حال پوست شیر که پخشش همزمان با ملتهبترین روزهای جامعهی ایران بود، تونست بینندهی خودش رو به دست بیاره.
مدتها بود که توی جمعهای خانوادگی، نمیدیدم افراد از سریالی مشترک حرف بزنن یا بهش ارجاع بدن. حتی توی توییتر که در هفت هشت ماه اخیر جوی بهشدت سیاسی داشت، میدیدم که آدمها از این سریال توییت میکنن و عمدتاً بازخوردهاشون مثبت بود. این بود که خیلی مشتاق شدم پوست شیر رو ببینم. بهخصوص که ژانرش از ژانرهای محبوب منه. فروردین امسال فرصتش پیش اومد که سریال رو تماشا کنم. الان هم که تمومش کردم از دیدنش پشیمون نیستم. با وجود ایراداتی که داشت، اگه نگم بهترین سریال ایرانیه که دیدم، حداقل باید بگم یکی از بهترینهاست.
اما چرا پوست شیر (به نظر من) سریال خوبیه؟
برگ برندهی پوست شیر: روایت
روایت چیز قدرتمندیه. شاید برای خیلیها فرم یا بازیها یا خیلی چیزهای دیگه مهم باشه، اما به نظر من مهمترین عامل در موفقیت یک فیلم یا سریال یا کتاب، روایته. سریال اگر داستان نداشته باشه، هر چقدر هم که روی فرم، فیلمبرداری، دیالوگ، بازی، صحنههای اکشن و… مانور بده، بالاخره یک جایی کم میاره و نمیتونه مخاطب رو همراه خودش بکشونه. پوست شیر داستان داشت و داستان خوبی هم داشت. همین داستان خوب باعث میشه مخاطب بعد از دیدن هر قسمت، مشتاق تماشای قسمت بعدی باشه. از طرفی سازندههای سریال این برگ برندهشون رو با آب بستن به سریال حروم نکردن. درسته که بعضی جاها روند سریال کمی کند میشد، اما در مجموع نمیشد گفت به سریال آب بسته شده.
یکی از بزرگترین چالشهای سریالهای جنایی، بهخصوص اونهایی که ماجرا رو پیچیده میکنن سطح جنایت رو بالا میبرن، معرفی جنایتکاریه که انگیزههاش بهنسبت کاری که انجام داده باورپذیر باشه. از بعد دو سه قسمت اول، مدام نگران بودم قاتلی که آخر سریال معرفی میشه، انگیزهاش چندان راضیکننده نباشه. اما به نظرم توی این زمینه هم سریال موفق عمل کرد. منصور انگیزهاش کاملاً باورپذیر بود و با سطح جنایت تناسب داشت، از طرفی چند قسمت پایانی فصل سوم که با شخصیت منصور آشنا میشیم، میتونیم کاملاً درکش کنیم. از بازی خوب مجتبی پیرزاده هم نباید گذشت که خیلی قشنگ این شخصیت رو بازی کرد.
سکانسهای جذاب و میخکوبکننده
پوست شیر سکانسهایی داشت که میتونه توی ذهن بیننده حک بشه. برای نمونه سکانس اعترافگیری نعیم از نریمان واقعاً جذاب و بهتآور بود. سکانس حملهی منصور به ساحل، وقتی که به پناهگاهش برگشت و فهمید ساحل میخواسته فرار کنه و تا سرحد مرگ گلوش رو فشار داد خیلی استرسزا بود. حتی سکانس شلیک منصور به ساحل و جون دادنش توی بغل مادرش و جلوی چشم پدرش هم خوب از آب در اومده بود. سکانس رودررویی منصور با نعیم در زندان هم واقعاً خوب بود.
انتخاب من بین سکانسهای جذاب این سریال، سکانس اعترافهای نریمانه. شما هم اگه سکانس خاصی توی ذهنتون مونده که به نظرتون جذاب بود، برام بنویسین.
کلیشه و کلیشهکشی، همزمان
یکی از چیزهایی که دربارهی پوست شیر دوست داشتم، بعضی کلیشهکشیهاش بود؛ برای نمونه عادت کردیم که توی سریالهای ایرانی -احتمالاً بهخاطر گرفتن مجوز پخش- پلیس شخصیت اصلی مقابله با آدم بدها باشه. همیشه پلیس باید سوپرمنوار جلو بره و همهی مشکلات و ابهامات رو حل کنه. اما پوست شیر این کلیشه رو میکُشه: همیشه پلیس نیست که اول به مظنونها میرسه، همیشه اول پلیس نیست که نکتهای رو کشف میکنه یا آدمی رو پیدا میکنه و گاهی پلیس یک قدم عقبتر از نعیم و دارودستهاش و گاهی یک قدم جلوتره. این کمک میکنه بیننده خیلی از نظمهای ذهنیش به هم بریزه و بدونه دیگه با اون پیشفرض قبلی نمیشه سریال رو تحلیل کرد و باید انتظار هر اتفاقی رو داشته باشه.
این کلیشهکشی حتی در پایان داستان هم دیده میشد؛ اینکه مشکات نتونست بهموقع خودش رو به زندان برسونه، نقش پلیسیش رو به نحو احسن اجرا کنه و همهچیز به خوبی و خوشی تموم بشه. مجرم اصلی کشته شد و اتفاقاً خیلی از رازهاش رو با خودش به گور برد.
اینکه فرشاد با گرچه تا دم آگاهی اومد، اما تصمیم گرفت برای شناسایی منصور داوطلب نشه (رفتاری منطقی با توجه به شخصیتش)، باز هم کلیشهکشی دیگهای بود. در حالی که توی سریالهای صداوسیمایی میتونیم انتظار داشته باشیم فرشاد علیه منصور شهادت بده، پلیس همهی معماها رو حل کنه و منصور رو به سزای عملش برسونه و نعیم هم احتمالاً با خوبی و خوشی (و البته غم از دست دادن دخترش) به زندگی ادامه بده. حتی شاید برای خالی نبودن عریضه با لیلا هم دوباره ازدواج کنه؛ چون میدونیم که بالاخره ترویج ازدواج خیلی مهمه.
اما با این حال داستان بدون کلیشه هم نبود. منظورم کلیشهی سریالهای ایرانیه. مثلاً تغییر شخصیت مشکات و ارجاع دادن مداومش به «خدا» و موضوعات معنوی، اونم توی سریالی جنایی، خیلی سفارشی به نظر میرسید. بهخصوص بعد از اون دیالوگهای جالبش توی قسمت سوم از فصل اول، در جواب مافوقش که میگفت از این که گوشهی خونه نشستی نه بچهات راضیه و نه خدای اون بچه:
خدا راضی نیست؟ خرابتر از اونم که اینا رو بشنوم و هیچی نگم. خدا راضی نیست؟ من با حق و ناحقش کاری ندارم. عدل و انصاف مردن دخترم هم اصلاً نمیخوام بفهمم یعنی چی. منِ بچهمردهی کمرشکسته نشستم کنج خونهام، صدام هم در نمیاد، اونوقت شما به من میگی خدا از من راضی نیست؟ اون از من راضی نیست؟ من ازش راضی نیستم! من راضی نیستم. بچهی من هرجا که باشه، حتی همون جاهایی که شما میگی، حتی یک ذره هم فکر نمیکنم، مطمئن نیستم، جاش از اینجا، از توی بغل خود من، بهتره.
کلیشهی دیگه، کاملاً قانونمند بودن پلیس بود. پلیس حتی دست روی متهمها بلند نمیکرد. اونم متهمهایی که صرفاً متهم نبودن و پلیس مطمئن بود مجرمه و برای اعتراف گرفتن، فقط از بازی کلامی استفاده میکرد. جایی هم که نمیتونست اینجوری ازشون حرف بکشه، بیخیال میشد. بینندهای که داخل ایران زندگی کرده باشه میتونه بفهمه این رفتارها تا چه حد با واقعیت امروز تناسب داره.
شخصیتپردازی و بازیهای قوی
نمیدونم شمای خواننده چقدر ممکنه با من موافق باشین، اما بهنظرم شخصیتپردازی سریال قوی بود. بهخصوص هرچی جلوتر میرفت، شخصیتها جاافتادهتر میشدن و بازی بازیگرها هم بهتر میشد. مثلاً انتهای فصل سوم، شخصیت ساحل، با وجودی که بیشتر در فلشبکها باهاش آشنا شده بودیم، دلنشینتر شده بود و آدم دلش بیشتر از مرگش میسوخت. رفتار شخصیتها هم با توجه به شناختی که سریال بهمرور از اونها به ما داده بود، باورپذیر و منطقی و پیشبینیپذیر بود. بازی بازیگرها هم واقعاً خوب بود. از ژیلا شاهی (مژگان) و علیرضا کمالی (رضا) و مهرداد صدیقیان (صدرا) گرفته تا مجتبی پیرزاده (منصور) و هادی حجازیفر (نعیم). شهاب حسینی (مشکات) هم خوب بود، اما بهنظرم با پیشرفت سریال، بازیش افت کرد.
ایرادات و سوتیها
برعکس ضربالمثل «عیب وی جمله بگفتی، هنرش نیز بگوی»، الان نوبت گفتن از مشکلات سریاله. یکی از ایراداتی که به چشم میاومد، وابستگی بعضی وقایع سریال به شانس و اقبال بود. مثلاً شب دزدیده شدن ساحل، تمام برنامههای منصور و دارودستهاش روی این اتفاق استوار بود که نعیم حتماً از جادهی فرعی استفاده کنه. اگه وارد جادهی فرعی نمیشد، یا اصلاً جایی توقف نمیکرد که بتونه به خروجی فرعی دسترسی داشته باشه، قرار بود چی کار کنن؟ چی کار میتونستن بکنن؟ یا جوری که مشکات دو حرف باقیمونده از گردنبند صمد رو پیدا کرد: چرا توی جادهای فرعی که خونه و آبادیای نیست، هر بار که مشکات از صحنهی جرم بازدید میکنه، باید یه عده بچه کنار جاده مشغول بازی باشن؟ که یک بار اتفاقی یکی از اون پسربچهها رو صدا بزنه و ببینه که با دو حرف باقیموندهی گردنبند صمد، برای خودش دستبند ساخته و به مشکات بگه این دستبند شانس منه! بعد هم وقتی که مشکات ازش میخواد دستبند رو بگیره، پسره خیلی راحت قبول کنه و «دستبند شانس» خودش رو دودستی تقدیم مشکات کنه!
نکتهی دیگه اینکه به نظر میرسه در طول مدت پخش سریال، فیلمنامه دستخوش تغییراتی شده. حالا این تغییرات میتونه دلایل مختلفی داشته باشه، از مشکلات مجوزی گرفته، تا دلایل تدوینی و شاید حتی تغییر رویهی داستان بنا به صلاحدید سازنده. البته فکر نمیکنم قاتل داستان تغییر کرده باشه، اما به نظر میرسه بخشهایی از مسیرِ رسیدن به قاتل تغییر کرده. از کجا چنین حرفی رو میزنم؟ مثلاً شخصیت ناپدری ساحل، بهزاد، در ابتدای سریال خوب پرداخته میشه، اما کلاً رها میشه و با توجه به تیزرهایی که از سریال پخش شده بوده، مشخصه بعضی سکانسهاش حذف شده. توی یک سکانس بهزاد به لیلا میگه «ساحل همهی حرفهاش رو به من میگفت»، اما پلیس برای بازجویی هیچوقت حتی سراغ بهزاد هم نمیره.
نمونهی دیگه رانندهی ماشینی که باهاش ساحل رو دزدیدن. راننده وسط راه جا میزنه و برمیگرده، پلیس هم چون مدرکی علیهش نداره، رهاش میکنه و در انتها هم مشخص میشه که واقعاً از چیزی خبر نداشته. اما توی یک سکانس منصور مخفیانه بهش پیام میده که پلیسها زیر نظر دارنت و اگه یک کلمه حرف بزنی بچهات رو میکشم. چرا باید یک سکانس به این موضوع اختصاص داده بشه و اصلاً چرا منصور باید اون راننده رو همچین تهدیدی بکنه؟ مگه چیزی میدونسته؟ (بهخصوص که توی سریال به نظر میرسید چیزی میدونه و نمیگه). انگار که قرار بوده از این شخصیت در طول داستان استفادهای بشه، اما در ادامه تصمیم گرفته شده از روند داستان حذف بشه.
یک جایی از فصل سوم، مشکات به نعیم میگه حتماً یکی از اطرافیانت به منصور خبر داده داری میری باغ، چون معلومه از قبل آماده بوده و شک رو متوجه اطرافیان نعیم میکنه، اما در ادامه کلاً این شک رها میشه و بیننده رو هم با خودش رها میکنه. تغییر مسیر فیلمنامه به خودی خود ایراد نیست، اما نباید جوری باشه که بیننده متوجه بشه. اگر قراره چیزی حذف بشه، نباید توی ذوق بزنه.
در کل به نظر میرسه فصل اول پوست شیر از هر دو فصل دیگه فکرشدهتر و بهتر ساخته شده. فصل دوم و سوم هم خوبه، اما توی فصل سوم این حس به آدم منتقل میشه که سازندهها برای رسوندن خودشون به محدودیت هشت قسمتی، کار رو با عجله و فشرده جمع کردن. توی چند قسمت پایانی اونقدر اتفاقها فشرده و بلافاصله از هم میافته، که منِ مخاطب درکم رو از زمان از دست میدم. فرایند محکومیت نعیم، اینکه چطور بقیه از اتهام مشارکت در قتل قسر در میرن، سرپا شدن رضا بعد عمل، اینکه رضا چطور رضایت خانوادهی نریمان رو میگیره و انتقال نعیم به زندانی که منصور توش زندانیه، در عین حال صحبت کردن پلیس با دوست فرشاد و اینکه فرشاد هنوز از مرز خارج نشده، اتفاقهاییان که توی خط زمانی منطقی سریال نمیتونن کنار هم قرار بگیرن.
ایرادات جزئی هم داشت؛ بعضیهاش که توی ذهنم مونده:
- توجیه منصور دربارهی اینکه چطور شمارهی جدید نعیم رو پیدا کرده از نظر فنی اصلاً محلی از اعراب نداره (ای کاش اصلاً توضیحی نمیداد و بیپاسخ رهاش میکرد)
- اگه منصور پونزده سال پیش کشته نشده، چه کسی رو جای اون دفن کردن؟ با توجه به اینکه جنازه طبق روایت دروغینِ کشته شدن منصور، باید شناساییپذیر میبوده و مادرش هم برای شناساییش حضور داشته. چطور ممکنه شخص دیگهای رو جای منصور دفن کرده باشن و مادرش هم بیخبر باشه؟
- بهروز (دوست منصور) که به دروغ شهادت داده بود منصور زمان قتل پیششون بوده، به محض اینکه پلیس با حکم جلب دم خونهاش رفت، (بدون اینکه حتی حکم رو درست نگاه کنه) همهچی رو لو داد. اگه اینقدر آدم ترسویی بود، خب چرا از اول تشر الکی بهش نزدن؟
- چطور نعیم با اینکه میدونست نریمان چهرهاش رو دیده و اون رو میشناسه (با توجه به سابقهای که سر بهنام هم داشت)، خودش شخصاً رفته بود برای شناسایی و گرفتن نریمان و حتی یک درصد احتمال نداد که نریمان از قبل ببینش و فرار کنه؟
- نعیم و دارودستهاش برای پیدا کردن آدرس صمد، سراغ اسماعیل رفتن که میگفتن به صمد نزدیکه. با این حال اونم در وهلهی اول آدرس صمد رو نداشت و یک روز دنبال آدرس گشت تا پیداش کرد. اما پلیس بلافاصله بعد از اینکه فهمید باید بره دنبال صمد، آدرسش رو پیدا کرد. چطور؟ مگه آدرسش همون آدرسی بوده که توی پروندهاش بوده؟ اگه آره، پس پیدا کردنش برای دوست نزدیکش، اسماعیل، نباید اینقدر سخت میبود!
- شمارهی پروندهی ساحل چند بار بهوضوح نشون داده میشه که از روی اون میشه گفت دزدیده شدن ساحل در اردیبهشت 1400 اتفاق افتاده، اما توی سکانسی که شیرین به قهوهخونه میره، تلویزیون داره گلهای منتخب جام جهانی 2022 قطر رو نمایش میده (آذر 1401)! یا اینکه کل شخصیتها از ابتدا تا انتهای سریالا کاپشن و پالتو به تن دارن که با زمانبندیهای سریال مطابقت نداره.
در نهایت…
بهنظرم در مجموع سریال خوبی بود. موسیقی خوبی هم داشت و تونسته بود با وجود محدودیتهای پخش در ایران، داستانش رو روایت کنه. یکی از ویژگیهای مهمش هم این بود که در طول پخش سریال، هیچ اطلاعاتی دربارهی جزئیات قسمتهای بعد به بیرون درز نکرد و داستان لو نرفت که با توجه به سابقهی قبلی سریالهای ایرانی، پیشرفت محسوب میشد.
ابی هم که توی فصل اول مجوز نداشت و ما توی صحنههای لب ساحل نعیم و دخترش باید آهنگ بیکلام «پوست شیر» رو میشنیدیم، توی فصل سوم مجوزدار شد و توی دو قسمت آهنگش پخش شد. توجه سازندهها به بعضی جزئیات (مثلاً کند بودن سرعت اینترنت یا جزئیات داخل کیف پول مژگان) هم در نوع خودش جالب بود.
همین! حرفهای من تموم. حالا شما بگین: به نظرتون پوست شیر چطور بود؟ کجاهاش خوب بود و کجاهاش بد؟
چه معرفی جامع و خوبی بود.
منم خیلی در کل دوستش داشتم.
شوکهکنندهترین قسمت برام کشته شدن ساحل بود.
آره اونجاش واقعا شوکهکننده بود. اگه یادت باشه اول اون قسمت، نوشته بود که دوربین رو بذارین جلوتون و از واکنشهاتون فیلم بگیرین. بعد منتخب واکنشهای مردم رو منتشر کردن. خیلی جالب بود، چون اول اون قسمت ساحل پیدا میشه (اونم توی اون لحظههای نفسگیر که ممکن بود رگش رو بزنه) و آخرش ساحل رو میکشن. واکنشهای مردم خیلی جالب بود. اگه خواستی اینجا میتونی ببینیش.
این چه خوب بود. آفرین بهشون پس از این کارا هم بلدن :))
آره در نوع خودش جالب بود :))
بالاخره منم سریال رو تموم کردم و تونستم بیام متنت رو بخونم. چقدررررر دقیق و کامل گفتی همه چیو.
اینکه خیلی اتفاقای سریال شانسی بود یا اینکه نعیم و پلیس همزمان باهم باید یه سرنخ میرسیدن، خیلی رو مخ من بود. پلیس که همه کاراش رسما شانسی بود 🤦
از سکانسهایی هم که گفتی آره اون قسمت اعترافگیری از نریمان خیلی جالب بود. قسمت کشته شدن ساحل هم شوکآور.
آره این میزان شانسی بودنش یه مقدار زیاد بود و اعصابخردکن :)) اون قسمت کشتهشدن ساحل هم واقعاً بهتآور و البته غمانگیز بود. من خیلی اونجا غصه خوردم.
به نظرم جا داره اسپینآف قاتل درختی هم بسازن
آره بهنظرم. اگه عقل داشته باشن از این موقعیت استفاده میکنن :)) بهخصوص که قبلاً توی برنامهشون بوده که سکانسهایی از درختی داخل سریال بذارن و بعد حذفش کردن. حالا چرا یه اسپیناف با محوریت اون نسازن؟ ایده جالبیه.