– باید دربارهی “لافتین” صحبت کنیم.
– مذکر، سفید پوست، 83 ساله. “پنومونی” حاد داشت.
– میدونم مشکلش چی بود دکتر “شاو”. از برخورد شما دربارهی این مورد با خانوادهی “لافتین” هم خبر دارم. شما در حالی که داشتین شکلات میخوردین وارد سالن انتظار شدین و به راهتون ادامه دادین تا به خانوادهی “لافتین” بگین که پدرشون مُرده.
– چون مُرده بود.
– و احتمالا گرسنهتون هم بوده! شما تونسته بودین آقای “لافتین” رو چهار بار احیا کنین. شما واقعا به شکل قهرمانانهای تلاش کردین تا پدرشون رو نجات بدین ولی با اینحال تنها چیزی که خانوادهی “لافتین” یادشون میمونه دکتریه که وقتی بدترین خبر دنیا رو بهشون میداده داشته یک بسته شکلات میخورده. بذار این رو ازت بپرسم… برات مهمه که بیمارت زنده میمونه یا میمیره؟
– مطمئنا.
– ولی آیا اذیتت هم میکنه؟ من الان یه مدتی هست که تو رو زیر نظر دارم و اصلا به نظر نمیاد که این موارد اذیتت کنه.
– اینجا پر شده از دکترایی که واسشون مهم نیست بیمارشون میمیره یا زنده میمونه.
– نه، اینجا پُر شده از دکترایی که وانمود میکنن واسشون مهم نیست. ولی تو فرق داری. مگه نه؟ تمام اساتیدت همین رو دربارهات میگن… اساسا فوق العاده و به طور قابلملاحظهای خونسرد. اونا دقیقاً نمیتونن تو رو بفهمن.
– و مشکل این چیه؟
– تو کل دفترچههای تشخیصی و آماری رو بلدی دکتر. شاید از همون سال اول تحصیلت خودت رو شناخته باشی. شناختی که معنیش اینه که هیچوقت نباید برای این کار قبول میشدی.
– من دارم بقیه رو میبینم که چطور ترس بهشون راه پیدا میکنه، میبینم که اشتباه میکنن و شما فکر میکنین این احساساتی که من ندارمشون باعث میشه اونا بهتر از من باشن؟ واقعاً ترجیح میدین یکی از اونا به جای من با شما کار کنه؟
– بله. به خاطر اینکه اگه… اگه تنها چیزی که برای تو انگیزه ایجاد میکنه مهارت فنیه، وقتی که یکی از بیمارانت بیشتر از هر چیزی بهت احتیاج داشته باشه اونموقع این شغل ممکنه کمکم برات خسته کننده بشه. تفاوت بین تعمیر کردن و درمان کردن همینه. تو ذهن فوقالعادهای داری “ثمین” و خیلی هم با استعدادی ولی هیچوقت یه دکتر نمیشی.سریال پرسن آو اینترست – فصل 3 – قسمت 10
و نکتهی اصلی همینه (هرچند که شاید مستقیما نشه از این رشته دیالوگ برداشتش کرد). کار و رشتهای که واقعا بهش احساس نداری بعد مدتی برات خستهکننده میشه. هرچقدر هم که توش ماهر باشی.