رویای تدریس

خیلی‌ها تا حالا بهم گفتن که چرا معلم نمی‌شی. همیشه هم پاسخ دادم که روحیه‌ی لازم برای این کار رو ندارم. دروغ نمی‌گفتم. چیزی رو نمی‌گفتم که واقعا بهش باور نداشته باشم. ولی فکر می‌کنم پشت این جواب حقیقت دیگه‌ای نهفته باشه. شاید زندگی در خانواده‌ای کاملا فرهنگی من رو از معلم شدن زده کرده باشه. شاید معلم شدن رو نمی‌پسندم چون که امکان پیشرفت نداره و این در بلندمدت باعث سرخورده شدنم می‌شه. شاید کمال‌گراییم باعث می‌شه فکر کنم که نمی‌تونم به بهترین شکل به بچه‌های مردم چیزی رو آموزش بدم. نمی‌دونم. ممکنه یکی از این دلایل، ترکیبی از همه‌شون یا حتی دلایلی که در ناخودآگاهم هستند و ازشون مطلع نیستم باعث این نگرش شده باشه. نمی‌دونم.

کار کردن با بچه‌ها حوصله می‌خواد. انسانی رو می‌خواد که باهوش باشه. که باشعور باشه. که دغدغه‌ی نون شبش رو نداشته باشه. که بتونه تمام و کمال وقتش رو برای تدریسش بذاره. چه زمانی که داره تدریس می‌کنه و چه زمان فراغت از تدریس که باید دائم به فکر بهبود و بهتر کردن خودش و روش‌های تدریسش باشه. و این دقیقا چیزیه که اکثر معلم‌های آموزش و پرورش امروز ما نیستند. معلم‌های ما در پرورش که هیچ، در بخش آموزش هم لنگ می‌زنن. نخبه‌های کشور به جای اینکه جذب بخش آموزشی کشور بشن ترجیح می‌دن مهاجرت کنن یا برن سراغ شغل‌هایی که توش دغدغه‌ی معیشت نداشته باشن. ایرادی هم بهشون وارد نیست. نمی‌شه متهمشون کرد. حق هم دارن. این حکومته که باید اون‌قدر موقعیت تدریس رو جذاب کنه و اون‌قدر از همه جهت هوای معلم‌ها رو داشته باشه که تمام و کمال برای تدریس‌شون وقت بذارن. که این‌طور نیست. مثل خیلی چیزهای دیگه‌ای که توی این کشور روی اصول نیست. و نتیجه‌اش شده وضعیتی که می‌بینیم.

به بهبود وضع موجود امیدی ندارم، ولی اگه قرار باشه جامعه‌ی ما، هر جامعه‌ای، اصلاح بشه، این اصلاح باید از مدارس شروع بشه. باید از آموزش و پرورش شروع بشه.

نقش من چیه؟ به خودم و هر کس دیگه‌ای حق می‌دم که دوست داشته باشه زندگی خوبی داشته باشه. ولی مگه قراره چند سال توی این دنیا زندگی کنیم؟ شاید اگه بتونم فقط یک نفر رو به مسیر عقلانیت سوق بدم وظیفه‌ام رو انجام داده باشم. که بعد مرگم بشه با جرأت گفت زندگیم مفید بوده. نمی‌دونم. هنوزم تصمیمی برای معلم شدن ندارم. اما شاید، اگه در نهایت قرار شد توی این کشور بمونم، اگه زمانی اتفاقی ویژه توی این مملکت افتاد که نیاز داشت دوباره از پایه ساخته بشه، تصمیم بگیرم از نفع فردی خودم بگذرم، بلکه در آینده باعث نفع جمعی بشه.