آنهایی که عاشقشان هستیم تَرکمان نمیکنند. فقط مدتی از جلوی چشمانمان کنار میروند و در سایهها منتظرمان میمانند.
هر نویسندهای با ژانر خاصی شناخته میشه. مثلاً وقتی اسم تالکین رو میشنویم، یاد فانتزی حماسی میافتیم. با شنیدن اسم آگاتا کریستی، یاد کتابهای جنایی و معمایی میافتیم. آسیموف آدم رو یاد داستانهای علمیتخیلی میاندازه و کالین هوور و جوجو مویز یادآور کتابهای عاشقانهان. «دارن شان» هم از این موضوع مستثنی نیست. احتمالاً همین الان هم که اسمش رو خوندین، یاد ژانر وحشت افتادین.
درسته، دارن شان کتابهای زیادی توی ژانر وحشت داره و عمدهی شهرتش از کتابهاییه که توی این ژانر نوشته، اما برخلاف خیلی از نویسندههای دیگه، خودش رو به یک ژانر محدود نکرده. در واقع میشه گفت به همهی ژانرها سرک کشیده: از آرچیبالد لاکس که ژانرش فانتزیه تا کتابی مثل جایی دیگر که توی ژانر علمیتخیلی نوشته یا حتی کتابی عاشقانه-طنازانه مثل Midsummer’s Bottom. البته از نظر بازاریابی این تنوع ژانر به نفعش نبوده و جایی خوندم که خودش نوشته بود ناشرها با این کارش مخالفن و معتقدن این تغییر ژانر باعث میشه مردم نویسنده رو به ژانر خاصی نشناسن و همین فروش کتابها و بازاریابیشون رو مشکلتر میکنه. اما خب، دارن شانه دیگه، در هیچ چهارچوبی نمیگنجه.
چرا اینها رو گفتم؟ چون کتابی که اخیراً با ترجمهی من از دارن شان منتشر شده هم متفاوت از کتابهای دیگهشه. شاید راحتتر باشه که بگم بانوی سایهها کتابی جنایی-معماییه، اما در واقع نمیشه یک ژانر خاص براش مشخص کرد، چون نویسنده المانهای زیادی رو در این کتاب با هم ترکیب کرده. در بانوی سایهها با نویسندهای سر و کار داریم که شش شبح تسخیرش کردن و برای اینکه مطمئن بشه دیوانه نشده، دنبال اثبات این موضوعه که اشباح واقعیان و زاییدهی خیالاتش نیستن.
احمق نیستم. میدانم که آنها احتمالاً حاصل تفکرات ذهنی فریبخوردهاند. قبول کردهام که لب پرتگاه جنون ایستادهام و این اشباح چیزی نیستند جز فرافکنی روانی عمیقاً آشفته. اما نمیخواهم که دیوانه باشم. حاضر نیستم قبول کنم که احمقم. میخواهم با این چیزها بجنگم و راه بازگشتم به زندگی عادی را پیدا کنم.
بیشتر مردم دنبال درمانهای روانشناسانه میروند، اما من نمیتوانم سراغ آن بروم. پس راه دیگری را امتحان کردهام. سعی دارم اثبات کنم که اشباح واقعیاند. اگر بتوانم این کار را بکنم میتوانم به خوبی و خوشی با همراهانم کنار بیایم و حتی شاید راهی برای خلاص شدن از شرشان پیدا کنم.
حین جستوجوهاش برای اثبات این مسئله، با موضوعاتی مواجه میشه و با خودش میگه خب چرا اینا رو کتاب نکنم؟ و نویسنده میشه. حالا هم از آمریکا به لندن اومده تا با همکاری یکی از طرفدارهاش، برای کتاب جدیدش (و در واقع برای رهایی از شر اشباح خودش) تحقیق کنه. اما خب، میدونین که لندن شهر اشباحه و اینجاست که با ماجرایی پیچیده روبهرو میشه…
دوست ندارم بیشتر از این از داستان بانوی سایهها بگم، چون میترسم لذت خوندنش رو کم کنم. البته که داستان اونقدر پر از پیچوخمه که فکر نمیکنم حتی اگر بخوام، بتونم داستانش رو کامل لو بدم. با این حال، برای معرفی کاملتر کتاب، توصیه میکنم ویدیویی رو ببینین که ایاز ساخته و از کانال یوتیوب مرکز دنیای جادوگری پخش شده. خودِ من هم توی دقایق پایانی ویدیو، به چند نکته دربارهی کتاب اشاره میکنم که به نظرم جالب بوده (و جای دیگهای نگفتم که حرفهام تکراری نباشه).
به چه کسانی توصیهاش میکنم؟
وقتی برای سلامت عقل خود مبارزه میکنید حتی یک قدم هم نمیتوانید عقب بروید. هر عقبنشینی کوچک به دشمنانتان قدرت میدهد و آن عقبنشینی هر قدر هم که ناچیز باشد نمیتوانید بگویید تا چه حد تاثیرگذار است.
اگر طرفدار دارن شان هستین، این کتاب رو اصلاً از دست ندین. توی این کتاب با شخصیتی مواجهیم که شغلش نویسندگیه و دارن شان برخی از عاداتش موقع نوشتن کتابهاش رو در دل این شخصیت جا داده. اما اگر طرفدار دارن شان نیستین چی؟
اگر طرفدار دارن شان نیستین، تا حالا ازش کتابی نخوندین یا حتی کتابی خوندین و ازش خوشتون نیومده، باز هم این کتاب رو بهتون پیشنهاد میکنم. توی این کتاب نسخهی متفاوتی از دارن شان رو میبینیم که میتونه نظر شما رو دربارهاش عوض کنه و در صورت آشنایی نداشتن با کارهای قبلی دارن میتونه شما رو بهش علاقهمند کنه. دوست ندارم انتظارات از کتاب رو بالا ببرم، اما بهنظرم اگر بهش فرصت بدین، حداقل از خوندنش پشیمون نمیشین.
اگر هم طرفدار کتابهای جنایی و معمایی هستین، بانوی سایهها انتخاب مناسبی برای شماست. بهخصوص که کمتر میبینیم ژانر جنایی با ماورایی ترکیب بشه. خوندنش میتونه تجربهی متفاوتی باشه. اگر با کارهای ریموند چندلر آشنایی داشته باشین، باید بهتون بگم که دارن در بخشهایی از کتاب از آثار چندلر الهام گرفته.
این نکته رو هم فراموش نکنین که کتاب برای رده سنی جوان و بزرگسال نوشته شده.
تجربهی ترجمه
به نظرم همهی ما رازهای مگویی داریم که دوست داریم از بقیه پنهانشان کنیم.
اولین کتابم رو که ترجمه میکردم، تصوری از زمانبر بودن فرایند چاپ نداشتم. بعد بهمرور فهمیدم که باید خیلی صبور باشم، چون چاپ کتاب به عوامل مختلفی بستگی داره: از قیمت دلار و وضعیت جامعه گرفته تا ایرادات و اصلاحات وزارت ارشاد. بانوی سایهها اولین کتابی نبود که ترجمه کردم، اما بیشتر از همهی کتابهای دیگهام در صف چاپ باقی موند و الان بعد ازچهار سال و نیم منتشر شده. اون زمانی که کتاب رو تحویل دادم، دنیا شکل دیگهای بود. تازه یک سال بعد قرار بود کرونا بیاد. قیمت دلار حدود 12 هزار تومان بود و خیلی از آدمهایی که میشناختیم هنوز زنده بودن. چاپ این کتاب اونقدر طول کشید که حتی توی بازهای از چاپش به کل ناامید شده بودم و البته خیلی غصه میخوردم، چون یکی از کتابهای محبوب خودمه.
ترجمهی این کتاب به خودم خیلی چسبید. برای پیش بردنش ذوق داشتم و متوجه نمیشدم که زمان چطور میگذره. برای اینکه توی فضای کتاب قرار بگیرم، با گوگل استریت ویو (Google Street View) توی خیابونهای لندن قدم میزدم و لذت میبردم که دارن چقدر خوب و دقیق فضاها رو توصیف کرده. تازه با در نظر گرفتن این نکته که داشتم حدود 7 سال بعد از انتشار کتاب این کار رو میکردم. خوندن چندبارهی کتاب بهواسطهی ترجمه، باعث شد متوجه ریزهکاریهایی بشم که نویسنده توی کتاب پیاده کرده و نمیشه در خوانش اول متوجهشون شد.
جا داره از دو نفر تشکر ویژه بکنم. نفر اول خانم آهو مدیحیه که شاید اسمشون توی شناسنامهی کتاب نیومده باشه، اما با دقت و ظرافتی که از یک سرویراستار انتظار میره، فرایند ویرایش کتاب رو مدیریت کردن. بعضاً برای استفاده کردن یا نکردن از یک کلمه یا جمله، کلی با هم بحث میکردیم تا بالاخره به نتیجهای مشترک میرسیدیم. تجربهی همکاری با ایشون واقعاً تجربهای لذتبخش و حرفهای بود. نفر دوم امیرمهدی عاطفینیاست که بخش عمدهای از کارهای مربوط به چاپ و توزیع و تبلیغ کتاب به گردنش بود و بهخوبی مدیریتشون کرد.
دربارهی طرح جلد نسخهی فارسی هم بگم که واقعاً دوستش دارم و تقریباً از تمام طرح جلدهای خارجی کتاب بهتره (سایر طرح جلدها رو میتونین اینجا ببینین) این طرح که بعد از رد کردن طرحهای دیگه و با کلی وسواس انتخاب شد، بهخوبی تداعیگر فضای تیره و مرموز کتابه. در ضمن نکتهی پنهانی داخلش وجود داره که فقط بعد از تموم کردن کردن کتاب ممکنه متوجهش بشین 😉
اگر دوست داشتین بانوی سایهها رو تهیه کنین، میتونین به فروشگاه نشر ویدا مراجعه کنین که تخفیف ثابت و همیشگی داره. البته تا تاریخ 23 تیر بهمناسبت فروش ویژهی کتاب، تخفیف بیشتری داره. قیمتش هم بعد تخفیف (با توجه به قیمتهای عجیبغریب این روزهای کتاب) مناسب میشه (البته قیمت کتاب هم بعد از پایان فروش ویژه و توزیع در کتابفروشیها، کمی بیشتر میشه).
برای خوندن صفحات اول کتاب هم به این پست کانال تلگرام نشر ویدا سر بزنین.
اگر کتاب رو خوندین و نظری دربارهی ترجمهاش داشتین، خوشحال میشم باهام در میون بذارین. پیدا کردن منم آسونه. اگر از قبل من رو نمیشناسین، میتونین از طریق صفحهی گودریدزم، بخش «تماس با من» همین سایت یا سادهتر، توی بخش نظرات همین مطلب باهام در ارتباط باشین.
همین! امیدوارم بخونینش و ازش لذت ببرین.
یادمه چند وقت پیش همین جا کامنت گذاشتم که حسرت میخورم چرا در زندگیم هیچ موقع منتظر چاپ هیچ کتابی نبودم.
ولی الان و همین جا باید بگم خیلی انتظار چاپ این کتابت رو کشیدم و از خبر منتشر شدنش خیلی خوشحالم و بهت افتخار میکنم 😍
خودمم خیلی این کتاب رو دوست دارم ^___^
ممنونممم ❤
ای کاش کاور جلد کتاب شبیه نسخه اورجینالش یا حد اقل نزدیک بهش طراحی میکردین
طراحی کاور با ناشر بوده. به نظر خودم چیز جالب و باحالی از کار در اومده، بهخصوص اینکه در جریان بودم چندتا اتود مختلف برای رسیدن به این رد شد. البته کاور نسخه بریتانیایی هم جالبه در نوع خودش و یهجورایی آوانگارده.