پیش از شروع: این نوشته گرچه پیرامون یک موضوع خاص نوشته شده، اما آن موضوع خاص بهانهای برای غر زدن از اتفاقی هست که هر روز با جلوههای گوناگون اطرافمان ظاهر میشود.
موضوع از آنجا شروع شد که «مهراب قاسمخانی» تصمیم گرفت بعد از فتح قلههای اینستاگرام و جذب یک و خوردهای میلیون فالوور به توییتر بیاید و در این شبکهی اجتماعی هم فعالیت کند. اگر عضو شبکههای اجتماعی مختلف باشید حتما متوجه شدهاید که فضای حاکم بر شبکهها با هم فرق دارد. اینستاگرام جو خاص خودش را دارد، توییتر جوی دیگر و تلگرام (که البته مصداق دقیق شبکهی اجتماعی نیست، اما خب زیر سبیلی ردش میکنیم) فضای ویژه و متفاوت دیگری. و به همین دلیل منطقی است یک فرد بخواهد در همهی آنها فعالیت کند و محدود به یکی از آنها نباشد.
همان روزهای اولی که مهراب قاسمخانی عضو توییتر شد جو عجیبی در توییتر به راه افتاد. عدهای از این ورود استقبال کردند (به هر حال چه بخواهید چه نخواهید قاسمخانی طنزنویس نسبتا محبوبیست) و عدهای هم واکنشهای عجیبی داشتند که «تو رو چه به اینجا، برو همون اینستا بین دلقکها» و مواردی دیگر که البته به خاطر رعایت ادب از ذکرشان معذورم.
موج اصلی زمانی راه افتاد که قاسمخانی تصمیم گرفت در حساب اینستاگرام میلیونیاش در مورد ویژگیهای مثبت و منفی توییتر بنویسد. اینجا بود که واکنشهای منفی گوی سبقت را از واکنشهای مثبت گرفت. جوابهای طنازانه به پرخاشهایی بیادبانه و در نهایت به لشگرکشی و صفبندی «طرفداران» و «مخالفان» قاسمخانی تبدیل شد. بعد از این را خودتان هم میتوانید حدس بزنید. چیزی است که این چند سال همهی ما بارها تجربهاش کردهایم. عدهای کاربر پشت صفحات رایانه یا تلفن همراهشان مشغول فرستادن توییتهای تند و تیز در حمایت یا مخالفت با قاسمخانی شدند. توییتهایی که بیش از آنکه «منطقی» باشند، «احساسی» بودند.
نمیخواهم بگویم که قاسمخانی کار درست را کرده یا نه (اصلا من چه کسی هستم که افراد را قضاوت کنم؟) یا بگویم حرفها و برداشتهایش از توییتر درست بوده یا نه (که روی هم رفته به عنوان کاربر این شبکهی اجتماعی کم و بیش تاییدشان میکنم). فقط میخواهم بدانم که چه شد اینقدر عصبانی شدیم؟ چطور به جایی رسیدیم که اینقدر سریع همدیگر را قضاوت میکنیم؟ چهشد که زبانمان تند شد؟ چه شد که عضویت در شبکهی اجتماعی خاصی به ما این توهم را داد که «نخبه» و «فرهیخته» هستیم و اعضای فلان شبکه دیگر همگی «سطحی» و «بیفکر» هستند؟ اصلا چرا فکر میکنیم که یک شبکهی اجتماعی ارث پدرمان است و نباید بگذاریم هر کسی واردش بشود؟ چرا فکر میکنیم با محدود نگه داشتن یک جامعه میشود از فرهنگش حفاظت کرد؟ و سوالات دیگری که اگر لیستشان کنیم احتمالا آن لیست بیانتها میشود.
اما فارغ از همهی اینها سوالم این است: چرا اینقدر خشمگینیم؟ چرا اینقدر بد دهن شدهایم؟ چرا فحاشی کلاس محسوب میشود؟ چرا اولین سلاحمان برای مقابله با هر چیزی فحاشی است؟ از داور بازی ایران عراق ناراضیایم، به فحشش میکشیم. از کافو به خاطر در آوردن قرعهی بد ناراضیایم (!!!)، به فحشش میکشیم. با سیاستهای رئیسجمهور آمریکا مخالفیم، به فحشش میکشیم. با ورود یک فیلمنامهنویس به یک شبکهی اجتماعی مخالفیم، به فحشش میکشیم. در واقع قاعدهی کلی این شده که با فحش اظهار نظر میکنیم. چرا؟ البته این خشم را درک میکنم. شرایطی که در آن زندگی میکنیم گل و بلبل نیست. طبیعی است فشاری که به افراد وارد میشود بالاخره یک جوری خودش را نشان دهد، اما باور بفرمایید با فحاشی وضع بهتر که نمیشود هیچ، شاید بدتر هم بشود.
قبلها در مجلهی دانستنیها خواندم که ارسطو (یا شاید هم افلاطون؟) اولین بار فحش را برای تخلیهی خشم اختراع کرد (واقعا از صحت و سقم این موضوع اطلاعی ندارم و چیزی نیست که بتوان با یک جستوجوی اینترنتی تایید یا ردش کرد). اما حداقل تجربهی من این است که فحاشی شاید به صورت مقطعی خشم را تخلیه کند، اما در بلندمدت اثرات بدی دارد. جامعهای را تصور کنید که همه میخواهند با فحش دادن خشمشان را تخلیه کنند (البته نیاز به تصور کردن نیست، کافی است دور و برتان را نگاه کنید). شما فحش میدهید و خشمتان را روی یک نفر دیگر تخلیه میکنید و در عوض دهها فحش میشنوید و خشم آنها را جذب میکنید. کاش میشد در این اوضاع نابهسامان کمتر فحش بدهیم و کمتر خشممان را روی یکدیگر خالی کنیم. حداقلش این است که اعصابمان از این که هست خرابتر نمیشود. این را قبل از همه به خودم میگویم.
پینوشت: فیلم «عصبانی نیستم!» را ندیدهام و با توجه به اینکه شنیده میشود با ممیزیهای بسیار راهیِ پردهی سینما شده احتمالا هیچوقت نبینمش، اما عنوان مطلب از عنوان این فیلم الهام گرفته شده.
من تو مترو که هستم میفهمم چقدر ماها (و خودم البته) عصبی هستیم. احساس میکنم به خاطر سیستم بزن در رویی هست که این سالها باهاش مواجه هستیم که اگه کلاهتو نچسبی باد برده و خب البته این حفاظت از خودمون و منافعمون رو از طریق خشونت کلامی و… بروز میدیم و دیگه تبدیل به یه سبک زندگی برای اکثرمون شده
اوهوم. خیلی دلیلها میشه آورد برای عصبانی بودن مردمِ ما که منطقی هم هست.
کاش فقط فحاشی بود. من حواشی جشن استقلال رو که دیدم، این فکرها به سرم اومد. اینکه کلا یک حجم عظیمی از عقده درون ملت ما جمع شده که سر کوچکترین چیزی، آماده فوران کردنه. از زمین و زمان ناراضی و عصبانیایم ولی واقعیت اینه که خودمان هم به خودمان رحم نداریم و وای به روزی که قدرت بیفته دست خودمون. همین توییتر و لینستاگرام و امثالش، تریبونهای کوچکی برای قدرتنماییمون شده که اینطور عمل میکنیم. چیزی که من زیاد در جامعه میبینم اینه که روز به روز داریم خودخواهتر و حق به جانبتر میشیم
آره. حالا خیلیها میان میگن ممکلت مشکل فلان داره، فلان مسئول فلانطوره ولی تقریبا اکثر کسایی که میشناسم و این حرف رو میزنن مطمئنم (تقریبا) که وقتی به قدرت برسن خودشون شروع به سواستفاده میکنن. خودمون رو ببینیم دیگه مثلا از پارتیبازی مینالیم، اما هر جایی که کار داریم اول از همه چیز دنبال پارتی میگردیم ببینیم میتونه کارمون رو راه بندازه یا نه.