متنی که در ادامه میآید یادداشتی است که سعید بینیاز در شمارهی 659 همشهری جوان نوشته است. دربارهی اخبار بد و وضعیت اسفبار این روزهای ما. در انتهای متن هم من تکلمهای اضافه کردهام.… [ادامه مطلب]
درهی یادبود مخصوص کسانی است که دوست دارند حین بازی کردن هم به تماشای منظرههای زیبا بنشینند، هم به موسیقی پسزمینهی دلنشینی گوش بسپارند و البته کمی به سلولهای خاکستری مغزشان ورزش دهند.… [ادامه مطلب]
کورت وُنهگات نویسندهی بینام و نشانی نیست. شاید شما مثل من فقط نامش را شنیده و کتابهایش در لیست مطالعهی آیندهتان باشد، شاید هم یکی دوتا از کتابهایش را خوانده باشید. احتمالا نام کتاب «سلاخخانهی شماره پنج» به گوشتان خورده. به هر حال این پست دربارهی جوابی است که این نویسندهی آمریکایی به نامهی چند… [ادامه مطلب]
چه کسی میداند. شاید پایان آدمها روز مرگشان نباشد و پایان هر کس روزی باشد که دیگر هیچ کس دربارهاش حرف نمیزند. شاید وقتی میمیری واقعا ناپدید نمیشوی و تبدیل به سایههایی تیره میشوی. با گذشت زمان، همچنان که مردم فراموشت میکنند، شبحت کمکم در تاریکی فرو میرود ولی تو باقی میمانی تا آن زمان… [ادامه مطلب]
مادربزرگی دارم که همیشه وقتی خانواده دور هم جمع میشود از اینکه بچهها -و حالا بزرگترها- سرشان توی گوشیشان است شکایت دارد. غر میزند که پدربزرگم مدارم سر کامپیوترش است و اخبار را با آن چک میکند. کلا به تکنولوژی جدید اعتقادی ندارد و از آن شاکی است.… [ادامه مطلب]
– باید دربارهی “لافتین” صحبت کنیم.
– مذکر، سفید پوست، 83 ساله. “پنومونی” حاد داشت.
– میدونم مشکلش چی بود دکتر “شاو”. از برخورد شما دربارهی این مورد با خانوادهی “لافتین” هم خبر دارم. شما در حالی که داشتین شکلات میخوردین وارد سالن انتظار شدین و به راهتون ادامه دادین تا به خانوادهی “لافتین” بگین… [ادامه مطلب]